دیروز یه سری به انباری خونه زدم . وسط خرت و پرتا چند مورد جالب پیدا کردم :
عکس آدامس اون قدیما ماجرایی داشت . داخل خیلی از آدامسا عکس فوتبالیستای مشهور یا ماشین بود . چه هیجانی داشت وقتی یه آدامس میخریدیم و چه ضد حالی بود وقتی عکسش تکراری در میومد . نمیدونم چرا تو مدرسه غیرقانونی بود و اگه ناظم میگرفت همونجا پاره اش میکرد (عکس رو ! ) این آخرا مدلای ایرانیش هم دراومده بود . البته با کیفیت جمهوری اسلامی ! بعضی از بچه ها از این عکسا یه آلبوم درست کرده بودن . یکی از تلخ ترین خاطرات من وقتیه که یکی از بچه ها آلبومش رو آور مدرسه که به ما نشون بده ، نمیدونم کدوم آنتنی گزارش داد و ناظم هم آلبومش رو گرفت همه عکسها رو بیرون کشید و پاره کرد ! اشکهای رفیقم هیچوقت از یادم نمیره .
فکر کنم سال 70 بود که بابا سفارش داد از بندرعباس با پست یه آتاری برامون آوردن ، 4500 تومان که البته در زمان خودش کم پولی نبود . وقتی در کارتونش رو باز کردم یه بوی خاصی داشت . بعد از اینهمه سال هنوز همون بو رو داره و هنوز همون حس و حال عجیب رو در من ایجاد میکنه . مامان بدجوری به این آتاری حساس شده بود . بعضی وقتا که میخواست بره بیرون آتاری رو میذاشت تو کمد و درش رو قفل میکرد تا من از درس نیافتم . من هم که جای کلید کمد رو میدونستم همینکه میدیم مامان در رو بست فوری کتاب و دفتر رو پرت میکردم کنار و آتاری رو وصل میکردم با داداش بزرگم مشغول بازی میشدیم . یه بار سر نویت بازی باهاش دعوام شد .وقتی مامان از همه جا بی خبر برگشت خونه دید آتاری وصله و من و داداشم داریم تو سر و کله هم میزنیم . جای کلید رو عوض کرد و البته مثل همیشه باز هم پیداش کردم و باز هم همون آش و همون کاسه ! همیشه دسته آتاری میشکست . آخرا دیگه خسته شده بودم و پیچ دسته رو باز کرده بودم و با همون آهنهاش بازی میکردم . کرکری خوندن بچه ها تو مدرسه هم خیلی جالب بود . یکی میگفت من هواپیما رو تا 200 هزار رفتم یکی میگفت تا 400 هزار رفتم و من شرمنده ار اینکه هیچ وقت بیشتر از 40-50 هزار نتونسته بودم برم !
چیز دیگه ای که پیدا کردم یه کیسه نایلونی پر از کارت بازی بود . این سرگرمی مال سالهای دورتره . کارت بازی ماشین ، هواپیما ، فوتبال ، کشور ، شهر ، قطار ، موتور و .... روش بازی این بود که کارتها رو( مثلا فوتبال ) بین خودمون تقسیم میکردیم و نفر اول که بازی رو شروع میکرد یکی از آیتمها رو میخوند . مثلا حضور در جام جهانی 5 بار و اگر کارتی که دست من بود 3 بار در جام جهانی حاضر شده بود من باید اون کارت رو به طرف مقابل میدادم و ادامه داشت تا کارتهای یکی تموم میشد . اون سالها به هر مغازه کتابفروشی که سر میزدی کارت بازی داشت . در بسته های پلاستیکی پرس شده
***
کاش همیشه بچه بودیم . کینه ها زود فراموش میشد و لذتها بی بهانه بود . افسوس که حسابگریهای عقل جای این دوتا رو عوض میکنه ، افسوس